سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت های تارزن مکار

سرآغاز

امروزشاید برای هزارمین بار به یادداشت های تارزن مکار و اینکه چرا آنرا شروع نمیکنم فکر کردم.

این اسم تارزن مکار را چندین سال پیش شخصی روی من گذاشت که اصلا ازش خوشم نمیومد.

یارو می گفت آهنگسازه ولی به نظر می رسید از اون عقده ای های بی هنریه که عشقشون فقط

ضایع کردن همه و تعریف و تمجید از یک عده اموات و اشخاصیست که هیچوقت نمی بینیشون. یعنی

یارو درست همون پدیده ای بود که خودم هم دارم به کندی بهش تبدیل می شم. اتفاقا بابای اونم

رشتی بود. یک املاک نصفه نیمه ای هم داشت که گویا هرگز قرار نبود بهش برسه. یک گهی بود 

خلاصه. فکر کنم هنوز همون انگلیس باقی مونده باشه و در پنجاه سالگی بی صبرانه منتظر ظهور

استعداد آهنگسازیشه و به زن خارجی بدبختش قر می زنه. اون بدبخت انگلیسی هم نبود، تو مملکت

خارجی، تو خونه ی خودش خارجی... روزی هم که می خواستم وسایل ضبط صدا و میکروفن و اینا بگیرم

اومد با اون رفیق خودم پژمان کلی نظریات داد رید توی ایکوییپمنتم.

اکثرا وقتی مشورت می کنم و به حرف مردم گوش می دم همین می شه.  اون  طرح  روی  اولین 

سی دی ام رو هم که با اونهمه ذوق و شوق درآورده بودم به حرف مردم گوش کردم، هنوز نمی تونم 

نگاش کنم اصلا.

خلاصه اون دم و دستگاه ضبط هم علاوه بر اینکه نامرغوب بود مثل اینکه اومد هم نداشت. از اون موقع

تا حالا پنج شش سالی میگذره و من باهاش تقریبا هیچ چیز بدردخوری ضبط نکردم.  جدیدا هم از وقتی

که تقریبا مطمءن شدم هیچ استعدادی در موسیقی ندارم اصلا دیگه ضبط مبط نمی کنم.

این داستان بی استعدادی من هم جریان مفصلی داره. خلاصه اش اینه که.